امیر محمود اونقدر اسباب بازي ماشين خريده که خونه پر از ماشين شده و هر وقت مي ريم بازاز باز هم ماشين مي خواد چند روز قبل از عید که رفتيم بازار امير محمود تو راه اسباب بازی فروشی که می دید مي گفت بابائي ماشيبن بخر من هم گفتم بابا ماشين ديگه نمي خرم چون خونه پر از ماشين شده امير محمودکه لباش آویزون شده بود با صداي ناراحت گفت دست خودم نيست ، دست خودم نيست ماشين بخر ، تا موقع اومدن هي مي گفت دست خودم نيست ماشين بخر من هم با خودم گفتم دست من که هست تا ياد بگيره هر وقت بيرون رفتيم که نبايد ماشين بخريم من که از بس ماشین خریدم خسته شدم ...